مرد مانندِ کهکشان شده بود ، زخم ها چون ستاره بر بدنش
بعد نم نم چراغ تاول ها ، گشت روشن در آسِمان تنش
سرفه های شدید یعنی که: هی پسر ! یه کمی مواظب باش!!
بعد هم لخته های قرمز ِ خون ، گنج یاقوت بود در دهنش
یک صدایی شبیه این: پیس پیس... آمد و... دیدمش قایمکی
اسپریی را به خواب دعوت کرد ، داخل جیب ِ نرم ِ پیرهنش
دو قدم آن طرف ترَ از، او _ ماه ، داخل ِ چادر ِ سیاه شب
دو قدم آن طرف ترَ از، او ماه... ماه؟ نه! مادرش؟ نه... زنش ↓
آن قدَر خسته که ، سپاه خواب _ آمده در شلمچه ی چشمش
گر چه باید کنون عصا بشود _ زیر کتف نحیف ِ هم سخنش
یک صدایی شبیه این: پیس پیس _ آمد و بعد آبشاری که
ناگهان بر زمین فرو غلطید _ از همان سو که ترکشی به تنش...
ترکشَ از جای خود تکانی خورد _ کوله پشتی به دوش راه افتاد
سمت ِ قلب ِ شکسته و مجروح _ به خیالی که میهنش ، وطنش
پر قو بود از آسِمان می ریخت؟! یا خدا برف برف می گریید!!
مرد جانباز رفته بود و زمین... چرت می زد به بستر کفنش
شایا تجلی
شایا تجلی ::
سه شنبه 90/7/5 ساعت 8:43 عصر
نوشته های دیگران ()